حق و تكليف در عرصه نظام بين الملل
حق و تكليف در عرصه نظام بين الملل
حق و تكليف در عرصه نظام بين الملل
نويسنده: مرتضي شربياني
بحث حقوق كشورها در عرصه نظام بين الملل و چگونگي تاديه اين حقوق و اصولاً موضوعيت وجود حقوق براي كشورها و ارزش واقعي تعهدات دوجانبه و چندجانبه و منافع مترتب بر آنها همواره از مبحث مورد توجه در روابط بين الملل بوده و هست. به بيان ديگر با توجه به فقدان اقتدار مركزي فراملي در تمام طول تاريخ تمدن بشري تعهدات و الزامات حقوقي كشورهاي مستقل هيچ گاه ضمانت اجرايي نداشته و در هر شرايطي قابليت انحلال و يا تفسيرهاي فراواقعي را به خود مي ديده است. در عرصه عمل نيز نگاهي گذرا به تاريخ سياسي جهان نشان از سستي بنياد تعهدات و پيمان هاي منعقده بين اقوام، دولت ها و كليه نظام هاي سياسي مستقل در طول تاريخ دارد و هر نهاد مستقل تاثير گذار در سيستم بين الملل بي توجه به وجود و يا نبود تعهدات بين آن نهاد و ساير فعالين سيستم، سياست خاص خود را در زمينه امور بين المللي اعمال كرده و هيچ توجهي به ارزش و اعتبار تعهدات موجود ننهاده است. اين در حالي است كه تحولاتي كه در عرصه روابط بين المللي از ابتداي قرن بيستم آغاز شده و از نيمه آن شدت گرفته است، شرايط جديدي را در اين عرصه پديد آورده به نحوي كه با شكل گيري نهادهاي سياسي و غيرسياسي مراجعي براي پيگيري و تضمين وجود حقوق و تكاليف براي كشورها به وجود آمده كه شرايط نويني را در عرصه حقوق بين الملل موجب شده است. در حقيقت حقوق بين المللي در سال هاي اخير و پس از جنگ سرد در چنبره نيروهاي متضادي قرار گرفته و شرايط پيچيده اي را به خود ديده است كه براي پيگيري ميزان تحقق پذيري آن نياز به دقت و تعمق كافي در مجموعه نيروها و چگونگي سير حقوقي و سياسي پرونده هاي حقوقي را دارد. همين شرايط پيچيده باعث شده كه تئوري ها و ديدگاه هاي متضادي درباره ارزش واقعي حقوق و تعهدات در عرصه بين المللي و ميزان تحقق پذيري آنها ارائه شود كه مجموعه آنها بخش مهمي را از علم روابط بين الملل در دهه هاي اخير شامل مي شود. حال در شرايطي كه چالش هاي ناشي از حقوق طبيعي و مصرح ايران تنش هاي سياسي مهمي را در سطح منطقه اي و جهاني موجب شده است، لازم است فرآيند شكل گيري و اثرگذاري حقوق و تعهدات دولت ها در شرايط پيچيده فعلي روابط بين المللي و ميزان ارتباط حقوق و سياست در اين عرصه مورد بررسي قرار گيرد تا نتايج حاصل در چارچوبي كلي تر و با توجه كافي به ساير ديدگاه ها راهنمايي را براي اتخاذ تصميم و چگونگي رفتار در عرصه بين الملل فراهم آورد.
علم روابط بين الملل همچون برخي ديگر از شاخه هاي علوم اجتماعي هر چند عمر مستقل چنداني را به خود نمي بيند و عمدتاً در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم به عنوان رشته اي مستقل در دانشگاه ها و مراكز پژوهشي مورد توجه واقع شده است، اما در حقيقت با توجه به محتواي آن دربرگيرنده تعاملات ميان واحدهاي سياسي مستقل در عرصه بين المللي است، از ديرباز در كنار ساير شاخه هاي عرصه انديشه مورد توجه و مداقه انديشمندان و نظريه پردازان بوده است و علماي عرصه نظر در طول تاريخ با ارائه طرح هاي مختلف تلاش كرده اند يك مجموعه منسجم فكري را كه توضيح دهنده رابطه بين دولت هاي مستقل در عرصه جهاني باشد، ارائه دهند. در ميان اين مجموعه هاي فكري كه در اصطلاح علم سياست «تئوري هاي روابط بين الملل» ناميده مي شوند، نظريه معماي امنيتي توماس هابز از جايگاه ويژه اي برخوردار است. هابز با تعمق در سرشت منفعت طلب انسان و با نگاهي دقيق به سير روابط بين دولت هاي مستقل در طول تاريخ، قانون جنگل و ناامني دائمي را خصلت اصلي روابط بين الملل در همه زمان ها دانست. به نظر او انسان ها چون نياز به شرايط مدني براي ادامه حيات دارند، با عقد قرارداد اجتماعي و تشكيل دولت ها امنيت را در داخل مرزهاي كشورهاي مستقل برقرار مي سازند. اما همين امنيت داخلي و استقلال بازيگران عرصه سياست بين المللي موجب پديد آمدن بي نظمي و هرج و مرج در روابط بين الملل شده و قانون جنگل را در آن حكمفرما كرده است. به بيان ديگر در عرصه روابط بين الملل كليه تعاملات و تحولات بر مبنا و حول محور قدرت رقم خورده و بازيگران عرصه سياست بين المللي را ناچار كرده براي دفاع از خود و حفظ منافع به افزايش قدرت خود اقدام كنند. اين ديدگاه كه بعدها زيربناي فكري مكتب بسيار پرنفوذ واقع گرايي را در روابط بين المللي پي ريخت، هر چند بعدها توسط ايده آليست ها و ليبرال ها مورد انتقاد واقع شد اما در نهايت با تشريح نسبتاً دقيقي كه از نقش قدرت در روابط بين المللي ارائه مي داد، تنها تئوري بود كه در شرايط متفاوت و متغير قادر به توضيح تعاملات بين واحدهاي مستقل مستقر در سيستم بين المللي در زمان هاي متفاوت بوده است. ديدگاه هاي هابز در مورد سرشت انسان و نقش آن در تبيين و توضيح نظام بين الملل و چگونگي عملكرد دولت ها در ابعاد داخلي و خارجي توسط رئاليست هاي قرن بيستم هم پي گرفته شد و نظريه پردازان رئاليست در قرن بيستم با تعقيب و تكميل ديدگاه هاي او قدرت را مهم ترين وسيله براي ايجاد فضاي مناسب سياسي و بهره مندي مطلوب از مواهب نظام بين الملل دانستند. به بيان بهتر بر طبق راهبرد واقع گرايي در روابط بين الملل قرن بيستم قدرت نه مهم ترين كه تنها ترين ابزار براي كسب منافع بوده و ساير ابزارها و راهكارهاي موجود تنها مي توانند در حاشيه آن به صورتي كمرنگ قابل بحث باشند.
اما همين منطق هابز را مي توان با توجه به تحولات تكنولوژيك و رسانه اي بين المللي و سهولت روزافزون جابه جايي انسان در مسير ديگري به كار گرفت. در واقع بايد گفت در ابتداي تاريخ مدنيت كه انسان با احساس نياز به زندگي اجتماعي جامعه و به دنبال آن دولت را به وجود آورد، رمز طلايي در حدود اين اجتماعات نظم يافته اوليه ارتباطات بود. يعني مرزها حدود مناطقي بودند كه انسان ها در شرايط ابتدايي زيست خود توانسته بودند در محدوده آن با ديگر همنوعان خود ارتباطات كافي برقرار كرده اقوام، قبايل و ملت هايي را شكل دهند كه در حقيقت مجموعه افرادي بودند كه موفق به برقراري ارتباطات كافي با يكديگر و رسيدن به شرايط زيست اجتماعي شده بودند. اين شرايط زيست اجتماعي به دنبال خود همگوني هايي را پديد آورده بود كه آداب و رسوم و منش هاي فرهنگي يكسان در بين اقوام و ملت هاي مختلف نمودهاي اين همگوني ها بوده و هست . بديهي است كه كسي يا كساني كه جزء اين حدود و شامل اين ارتباطات فرهنگي بوده دوست و خودي و افرادي كه خارج از اين حدود قرار مي گرفتند بيگانه و دشمن تلقي مي شدند. اما گسترش ارتباطات در قرن بيستم به تسري كليد طلايي ارتباط و شناسايي به سراسر جهان انجاميد. اگر بشر در ابتداي تاريخ خود مردم حدود نزديك را همراه و به تدريج دوست تلقي و ناآشنايان را دشمن دانسته بود، افزايش تعامل و آگاهي انسان ها موجب كاهش احساس خطر از بيگانگان و تسري منطقي شده بود كه در نهايت مي تواند يك نظام جهاني را به همراه آورد. نظامي كه سازمان ها و نهادهاي فراملي در ابعاد منطقه اي و جهاني اولين نمادها و نشانه هاي آن به شمار مي رفته و مي روند و ترديدي نيست كه با توجه به تاريخ مدنيت بشري و مقايسه آن با عمر نهادهاي فراملي اين سيستم جهاني و نظام بين المللي راه زيادي تا تكامل و تعادل دارد. در واقع مي توان گفت كه با توجه به تحولات تكنولوژيك مفهوم قدرت و امنيت در قرن بيستم با تغييرات و تحولات چشمگيري روبه رو شد به نحوي كه هر چند اين مفاهيم كليدي علم سياست اهميت خود را در شكل دهي روابط بين كشورها از دست نداده اند، اما چگونگي كاركرد و ميزان كارايي آنها در شرايط جديد تغييرات قابل توجهي را به خود ديده است.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
علم روابط بين الملل همچون برخي ديگر از شاخه هاي علوم اجتماعي هر چند عمر مستقل چنداني را به خود نمي بيند و عمدتاً در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم به عنوان رشته اي مستقل در دانشگاه ها و مراكز پژوهشي مورد توجه واقع شده است، اما در حقيقت با توجه به محتواي آن دربرگيرنده تعاملات ميان واحدهاي سياسي مستقل در عرصه بين المللي است، از ديرباز در كنار ساير شاخه هاي عرصه انديشه مورد توجه و مداقه انديشمندان و نظريه پردازان بوده است و علماي عرصه نظر در طول تاريخ با ارائه طرح هاي مختلف تلاش كرده اند يك مجموعه منسجم فكري را كه توضيح دهنده رابطه بين دولت هاي مستقل در عرصه جهاني باشد، ارائه دهند. در ميان اين مجموعه هاي فكري كه در اصطلاح علم سياست «تئوري هاي روابط بين الملل» ناميده مي شوند، نظريه معماي امنيتي توماس هابز از جايگاه ويژه اي برخوردار است. هابز با تعمق در سرشت منفعت طلب انسان و با نگاهي دقيق به سير روابط بين دولت هاي مستقل در طول تاريخ، قانون جنگل و ناامني دائمي را خصلت اصلي روابط بين الملل در همه زمان ها دانست. به نظر او انسان ها چون نياز به شرايط مدني براي ادامه حيات دارند، با عقد قرارداد اجتماعي و تشكيل دولت ها امنيت را در داخل مرزهاي كشورهاي مستقل برقرار مي سازند. اما همين امنيت داخلي و استقلال بازيگران عرصه سياست بين المللي موجب پديد آمدن بي نظمي و هرج و مرج در روابط بين الملل شده و قانون جنگل را در آن حكمفرما كرده است. به بيان ديگر در عرصه روابط بين الملل كليه تعاملات و تحولات بر مبنا و حول محور قدرت رقم خورده و بازيگران عرصه سياست بين المللي را ناچار كرده براي دفاع از خود و حفظ منافع به افزايش قدرت خود اقدام كنند. اين ديدگاه كه بعدها زيربناي فكري مكتب بسيار پرنفوذ واقع گرايي را در روابط بين المللي پي ريخت، هر چند بعدها توسط ايده آليست ها و ليبرال ها مورد انتقاد واقع شد اما در نهايت با تشريح نسبتاً دقيقي كه از نقش قدرت در روابط بين المللي ارائه مي داد، تنها تئوري بود كه در شرايط متفاوت و متغير قادر به توضيح تعاملات بين واحدهاي مستقل مستقر در سيستم بين المللي در زمان هاي متفاوت بوده است. ديدگاه هاي هابز در مورد سرشت انسان و نقش آن در تبيين و توضيح نظام بين الملل و چگونگي عملكرد دولت ها در ابعاد داخلي و خارجي توسط رئاليست هاي قرن بيستم هم پي گرفته شد و نظريه پردازان رئاليست در قرن بيستم با تعقيب و تكميل ديدگاه هاي او قدرت را مهم ترين وسيله براي ايجاد فضاي مناسب سياسي و بهره مندي مطلوب از مواهب نظام بين الملل دانستند. به بيان بهتر بر طبق راهبرد واقع گرايي در روابط بين الملل قرن بيستم قدرت نه مهم ترين كه تنها ترين ابزار براي كسب منافع بوده و ساير ابزارها و راهكارهاي موجود تنها مي توانند در حاشيه آن به صورتي كمرنگ قابل بحث باشند.
اما همين منطق هابز را مي توان با توجه به تحولات تكنولوژيك و رسانه اي بين المللي و سهولت روزافزون جابه جايي انسان در مسير ديگري به كار گرفت. در واقع بايد گفت در ابتداي تاريخ مدنيت كه انسان با احساس نياز به زندگي اجتماعي جامعه و به دنبال آن دولت را به وجود آورد، رمز طلايي در حدود اين اجتماعات نظم يافته اوليه ارتباطات بود. يعني مرزها حدود مناطقي بودند كه انسان ها در شرايط ابتدايي زيست خود توانسته بودند در محدوده آن با ديگر همنوعان خود ارتباطات كافي برقرار كرده اقوام، قبايل و ملت هايي را شكل دهند كه در حقيقت مجموعه افرادي بودند كه موفق به برقراري ارتباطات كافي با يكديگر و رسيدن به شرايط زيست اجتماعي شده بودند. اين شرايط زيست اجتماعي به دنبال خود همگوني هايي را پديد آورده بود كه آداب و رسوم و منش هاي فرهنگي يكسان در بين اقوام و ملت هاي مختلف نمودهاي اين همگوني ها بوده و هست . بديهي است كه كسي يا كساني كه جزء اين حدود و شامل اين ارتباطات فرهنگي بوده دوست و خودي و افرادي كه خارج از اين حدود قرار مي گرفتند بيگانه و دشمن تلقي مي شدند. اما گسترش ارتباطات در قرن بيستم به تسري كليد طلايي ارتباط و شناسايي به سراسر جهان انجاميد. اگر بشر در ابتداي تاريخ خود مردم حدود نزديك را همراه و به تدريج دوست تلقي و ناآشنايان را دشمن دانسته بود، افزايش تعامل و آگاهي انسان ها موجب كاهش احساس خطر از بيگانگان و تسري منطقي شده بود كه در نهايت مي تواند يك نظام جهاني را به همراه آورد. نظامي كه سازمان ها و نهادهاي فراملي در ابعاد منطقه اي و جهاني اولين نمادها و نشانه هاي آن به شمار مي رفته و مي روند و ترديدي نيست كه با توجه به تاريخ مدنيت بشري و مقايسه آن با عمر نهادهاي فراملي اين سيستم جهاني و نظام بين المللي راه زيادي تا تكامل و تعادل دارد. در واقع مي توان گفت كه با توجه به تحولات تكنولوژيك مفهوم قدرت و امنيت در قرن بيستم با تغييرات و تحولات چشمگيري روبه رو شد به نحوي كه هر چند اين مفاهيم كليدي علم سياست اهميت خود را در شكل دهي روابط بين كشورها از دست نداده اند، اما چگونگي كاركرد و ميزان كارايي آنها در شرايط جديد تغييرات قابل توجهي را به خود ديده است.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}